پارهی کوچکِ تنام
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بیزاری
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
کبک در میان شبدرها به خواب میرود
گوشبهزنگِ سگانی که پارس میکنند
اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را برهم نمیزند
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
ساقهی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
من که همهچیز را از دست دادهام
از اندیشهی خواب ، بر خود میلرزم
از میان بازوانام دور مشو
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
من از جهان دیگری به سمت ات آمده ام
، ,تنگتر ,آغوشام ,کوچکِ ,خواب ,بخواب ,تنگتر در ,در آغوشام ,، تنگتر ,آغوشام بخواب ,مکنتنگتر ،
درباره این سایت